مثبت نگری=سلامتی

مثبت نگری یعنی داشتن آرامش،جمع گرا بودن،دوست داشته شدن،موفق بودن

مثبت نگری=سلامتی

مثبت نگری یعنی داشتن آرامش،جمع گرا بودن،دوست داشته شدن،موفق بودن

تو هم به بابا کمک کن!



این روزها بازی کردن ما با تو با گذشته خیلی فرق کرده است. تا قبل از این خیلی وقت‌ها بازی کردن با تو به معنای سرگرم کردن تو بود و در آن شرایط درست است که من یا مامان از بازی کردن با تو لذت می‌بردیم اما بازی کردن این روزها کجا و آن روزها کجا!

این روزها وقتی با تو بازی می‌کنیم تو خیلی بیشتر از قبل در بازی‌ها فعالیت داری و عکس‌العمل نشان می‌دهی، خیلی راحت‌تر از قبل متوجه منظور ما می‌شوی و کارها را انجام می‌دهی.

البته بین خودمان باشد هنوز هم خیلی در قید و بند قوانین بازی نیستی و معمولاً بازی خیلی زودتر از انتظار من و مامان تغییر شکل می‌دهد و تو کار جدیدی انجام می‌دهی. اما به هر صورت کم کم داری تبدیل به یک هم بازی درست و حسابی می‌شوی.

اما شاید یکی از عکس‌العمل‌های بسیار جالب تو، توجهی است که این روزها تو به شعر خواندن نشان می‌دهی. وقتی من برایت داستان تعریف می‌کنم و شعر می‌خوانم، زمان بیشتری را آرام می‌نشینی و خیره به دهان من نگاه می‌کنی.

اما شاید بخش جالب ماجرا زمانی است که شعر «حسنی می‌خواهی بری حموم» را می‌خوانم خیلی خوب من را همراهی می‌کنی.

وقتی به قسمت «نه نمی‌خواهم» می‌رسم، تو هم صدا در می‌آوری انگار که داری شعر را می‌خوانی. آن قدر توجه و همراهی تو در زمان خواندن این شعر جالب است که من عکس‌العمل‌های تو را با گوشی‌ام ضبط کرده‌ام و این روزها به کلی از همکاران و فامیل و دوستان نشان داده‌ام.

همین سه‌شنبه گذشته به یکی از همکارانم فیلمت را نشان دادم و او هم پیشنهاد داد فیلم تو را روی اینترنت بگذارم! البته نمی‌دانم چرا مامان هیچ از این پیشنهاد خوشش نیامد و گفت اگر این کار را بکنم، حسابی از دست من دلخور می‌شود.

اما جدای از این همه کیفی که این روزها من با تو می‌کنم هنوز انگار از بعد از ماجرای مهمانی ته دلم غصه می‌خورم که چرا تو من را صدا نمی‌زنی. هر چه قدر هم با تو تمرین می‌کنم انگار فایده‌ای ندارد و نمی‌دانم چرا تو بابا نمی‌گویی.

البته دوست ندارم مامان بفهمد که من این قدر روی این موضوع حساس شده ام، چون فکر می‌کنم در این صورت یک جورایی لو می‌روم.

شاید خیلی جالب نباشد اما انگار از اینکه تو مامان را صدا می‌کنی اما من را صدا نمی‌کنی حسودیم می‌شود.‌ای کاش زودتر بابا گفتن را یاد می‌گرفتی و من را صدا می‌کردی تا خیال من هم راحت شود. آخر این روزها احساس می‌کنم که از مامان عقب افتاده‌ام!
منبع:روزنامه اطلاعات

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد