یکی
از شاگردان شیوانا غمگین و افسرده کنار جویبار نشسته بود و با چوب به سطح
آب
می زد. شیوانا کنارش نشست و احوالش را پرسید.
پسر جوان گفت:” به دختری علاقه مند شده ام که صاحب جمال است و معصوم و با شرم. اما همان طوری که می بینید من بهره ای از زیبایی نبرده ام و پسران زیادی در این دهکده هستند که از من زیباترند. به همین خاطر خوب می دانم که هرگز جرات نخواهم کرد عشقم را به او ابراز کنم و باید به خاطر زیبا نبودن او را فراموش کنم!”
شیوانا دستی به شانه جوان زد و گفت:”
این احساس دلتنگی که در نگاه و دل و صدایت موج می زند، اسمش شور و عشق و
دلدادگی است. می بینی که عشق، بدون توجه به چهره و جمال به قول خودت نه
چندان زیبا، قلب تو را تصاحب کرده و این یعنی برای عاشق شدن حتما لازم نیست
که فرد زیبا باشد. برای عاشق بودن و عاشق ماندن هم همین طور.
زیبایی
فقط به درد نگاه اول می خورد تا توجه را به سمت خود جلب کند. وقتی نگاه در
نگاه تلاقی کرد و جرقه عشقی ظاهر نشد، آن رخ زیبا دیگر به درد نمی خورد.
اما نگاه تو با یک هم نگاهی به شعله عشقی پرشور تبدیل شده و این نشانه خوبی
است. من جای تو بودم به جای کلنجار رفتن با خودم و چوب بر آب زدن، گلی می
چیدم و به خواستگاری یار می رفتم. فقط همیشه به خاطر بسپار که در مرام
عاشقی، زیبایی شرط نیست. عشق با خودش زیبایی را می آورد و همه چیز را زیبا
می سازد.”